النا جونالنا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

کوچولوی خونه ما...النا

4

دایی بهزاد یه لاک پشت واست گرفته. مثل ماشین گذاشتیش روی زمین و میگی: هان هان هااااااان یهو لاک پشته پاهاشو درمیاره و تو با یه جیغ خنده دار فرار میکنی ( بماند که چون بامزه فرار میکردی ما با لاک پشت افتادیم دنبالت  ) همچین خانواده ای داری تو ...
19 فروردين 1392

1

تو جاده ساحلی نشستیم .هوا خیلی سرده. تو هم خودتو تو یه پتو پیچوندی و در حالی که داشتی یه کوچولو میلرزیدی یهو میگی: ترده تایی ده(سرده چایی بده) الهی قربون حرف زدنت برم بچه ...
19 فروردين 1392

8

داری با ماما اینا تو بازار ماهشهر قدم میزنی! یهو دست یه پسر بچه که چند سالی از خودت بزرگتره اسمارتیز میبینی! میری جلو اسمارتیزو ازش میگیری یه دونه هم میزنیش و میای  بهله همچین آدمی هستی تو... ...
19 فروردين 1392

7

تو عروسی خاله منا موقع رقص نور  متوجه نقطه های رنگیه نور رو صورت یه بچه همسن خودت میشی! سعی داری اون نور هارو بگیری ولی این کار تو با زدن بچه هه  مساوی میشه حالا بچه هه هم داره تورو میزنه!!! خیلی دعواتون خنده دار بود ولی باید جداتون میکردیم. یعنی ابهتت تو حلقم ...
19 فروردين 1392

6

سر سفره ناهار نشستیم و تو همه ی حواست به نوشابس! مامان شیما بهت میگه اگه یه قاشق غذا بخوری میذارم نوشابه هم بخوری. یه قاشق غذا .یه قلپ نوشابه.یه قاشق غذا .یه قلپ نوشابه... خوشحالیم که بالاخره غذا خوردی یهو بابا حسین متوجه رفتار غیر عادی تو میشه!!!  وقتی روتو میکنی اونور غذارو میریزی بیرون تا بتونی یه قلپ نوشابه رو بخوری بهله تو یه فسقلی هستی که همه ی مارو گول میزنی و من روانیه همین زبل بازیاتم ...
19 فروردين 1392

5

تا حالا 3 شب پیشم خوابیدی! تو گوشت لالایی میخونم و با دستم چشماتو میبندم. تو چندبار چشماتو باز میکنی و من باز میبندمشون اینجوری در عرض 5 مین خوابت میبره. ...
19 فروردين 1392

3

نصفه شب یهو از خواب بیدار میشی و میگی آم آم(یعنی غذا میخوام) مامان شیما بهت میگه بخواب برات میارم! تو با یه لحنی که خیلی روش تاکید داری: میتینم! زبون درازه منی تووووووووووووووو ...
19 فروردين 1392